چقدر اینجا هراسانم
از لرزش نگاهت
از تکان های دستانت
می ترسم از سکوت مسخره ام
می ترسم از اینکه بشکند عادت نگاهم
می ترسم از این نان و نمک
که مرا به حرمتش به تو گره زده
می ترسم من از قسمهای نیلوفرانه مان
از بی خوابی های شبانه مان
از تیغ تیز تردید و اضطراب
می ترسم از گریز جاده ها
این دلهره جاده بی برگشت
این خیال یک طرفه
این "تابلوی ایست زندگی" می کشدم
من از اینکه شعرهایم بدون تو چکونه اغاز می شود
از اینکه غزلهایم در پایان
بی تو چگونه به خواب می رود
من از اینکه دوبیتی زندگیم
بدون تو یک بین بماند..می ترسم
من می ترسم اگر شب چشمانم بی درخشش تو تاریک شود
می ترسم اگر پای رفتنم بلرزد
می ترسم اگر دست خوشبخت مرگ
بر ترس من بخندد
می ترسم اگر شاهزاده قصه قاصدک ها
از کنار جادوی دستان باد رد شود
می ترسم اگر خاک بگیرد عادتت
مرگ من شود سعادتت
می ترسم اگر دریای مواج این دل
عادت کند به این سکون
خاموش شود اگر این نفس
در شمعی ارمیده در بستری ز خون
من می ترسم اگر..از زخم زبان مردم است
که ایینه نازک تو..بشکند
که فرو بریزد این دلم
هرچند که احساسم گم است
می ترسم اگر بدزدند نامت را
جنس دست فروش زبان مردم شود
می ترسم من از خدا که بگیرد تو را زمن
به حک سرنوشت زور
به حکم صلاح و مصلحت
تکرار شود این مکررات
"شاید قسمت تو نبود"
دلهره دارم از خودم
که نگیرد دلم به تیغ نگاهت
نگیرد سکوت گوش تو را
نشنود حنچره ات صدای مرا
می ترسم اگر رد پایت خالی بماند
می ترسم اگر کلاغی پیر
غزل خداحافظی را بخواند
نیمه شبی من خواهم رفت از دنیایی که مال من نیست
اززمین که بیهوده مرا بدان بسته اند ..
و
نفرین خواهم کرد برکسانی که ..
دلم راشکستند........
اگر به خانه ي من آمدي"...برايم مداد بياور.....مداد سياه...
مي خواهم روي چهره ام خط بكشم تا به جرم زيبايي در قفس نيفتم،
يك ضربدر هم روي قلبم تا به هوس هم نيفتم !
يك مداد پاك كن بده براي محو لبها.....
نمي خواهم كسي به هواي سرخيشان ، سياهم كند!
يك بيلچه، تا تمام غرايز زنانه را از ريشه در آورم....شخم بزنم وجودم را ...
بدون اينها راحت تر به بهشت مي روم گويا!
يك تيغ بده؛ موهايم را از ته بتراشم....
سرم هوايي بخورد... و بي واسطه روسري كمي بيانديشم !
نخ و سوزن هم بده،
براي زبانم مي خواهم ... بدوزمش به سق....اينگونه فريادم بي صداتر است!
قيچي يادت نرود......
مي خواهم هر روز انديشه هايم را سانسور كنم !
پودر رختشويي هم لازم دارم.....
براي شستشوي مغزي....
مغزم را كه شستم ، پهن كنم روي بند...
تا آرمانهايم را باد با خود ببرد به آنجايي كه عرب ني انداخت... مي داني كه؟
بايد واقع بين بود !
صدا خفه كن هم اگر گير آوردي بگير......
مي خواهم وقتي به جرم عشق و انتخاب ، برچسب فاحشه مي زنندم....
بغضم را در گلو خفه كنم!
يك كپي از هويتم را هم مي خواهم....
براي وقتي كه خواهران و برادران ديني به قصد ارشاد، فحش و تحقير تقديمم مي كنند !
تو را به خدا....اگر جايي ديدي "حقي" مي فروختند .....برايم بخر....تا در غذا بريزم....
ترجيح مي دهم خودم قبل از ديگران حقم را بخورم !
و سر آخر اگر پولي برايت ماند ...برايم يك پلاكارد بخر......
به شكل گردنبند.....بياويزم به گردنم....و رويش با حروف درشت بنويسم:
"من يك انسانم "..." من هنوز يك انسانم" ...." من هر روز يك انسانم
       
نظرات شما عزیزان:
|